آرنیکا و چهارمین نمایشگاه مادر و کودک
سلام بر عزیز دل مامان و بابایی امروز با مامان و باباهای نی نی وبلاگی قرار داشتیم تو نمایشگاه، رفتیم و بعد از یه مدت طولانی بالاخره همه همدیگر رو پیدا کردیم و اما بقیه ماجرا... یعنی نمیخواین بقیش رو ببینین؟ پس بیاین ادامه مطلب این دومین باری بود که به این نمایشگاه میومدی البته دفعه قبل تو دل مامانی بودی ههههههههه اینجا یه قسمتی بود برای بازی نی نی ها که تو هم خیلی دوسش داشتی و کلی میخندیدی ، مخصوصا با اون اسب کلی حال کردی اینجا بابایی داشت برات بازی فکری میخرید تو هم میگفتی بابایی بزار خودم انتخاب کنم...
اولین مروارید دختر نازم
انار دونه دونه،دختری داریم یدونه &...
روز دختر
... دخترم ای جانم... دخترم ای شیرین تر از شهد عسل دخترم صد شعر نو یکصد غزل دخترم زیباترین رنگین کمان آفتاب روشن این آسمان دخترم یک عالمه مهر و وفا برترین پیمانه جود و سخا دخترم گلدان گلهای بهار دانه ی یاقوت زیبای بهار دخترم بر درد بی درمان شفا یک ملک در ظاهری انسان نما دخترم الماس انگشتر نشین شاهکاری نیست زیبا تر از این شعر از سید مجید حسینی از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد...
اندراحوالات فرشته کوچولو
به یک پلک تومی بخشم تمام روزوشبهارا که تسکین می دهدچشمت غم جان،سوزتب هارا دخترم عاشقانه دوست دارم وقتی با کوچکترین بهونه ای میخندی انگار همه دنیا رو دارم و دیگه هیچی نمیخوام.نفس مامان الهی 120 ساله شی و هیچ وقت لبخند از روی اون لبهای خوشگل محو نشه الهی آمین سلام به یکی یکدونه ی زیبا ی مامان و بابایی، عزیز دلم دیوانه وار دوست دارم و روزی هزار بار خدا رو برای اینکه تو فرشته ی زیبا رو به من هدیه داده شکر میکنم،انقدر معصومانه میخوابی که فقط میشینم و به صورت...
نویسنده :
مامان زری
17:29
سالگرد ازدواج
امروز 9 سال تمام شد 9 سال پر از خوبیهای مهدی 9 سال پر از مهربونیش 9 سالی که زندگی ای برام ساخت بدون هیچ دغد...
نویسنده :
مامان زری
0:53
گردش آخر هفته
سلام عروسکم؟ آخر هفته رفتیم باغ دوست بابایی تو دماوند بیاید ادامشو ببینید بوس بوس هوا عالی بود و صد البته شب ها و صبح ها بسیار سرد دختر ناز مامانی حسابی بهت خوش گذشت وکلی هم از اونجا خوشت اومده بود،قبلا گفته بودم که طبیعت رو خیلی دوست داری این بار هم دوباره بهم ثابت شد،بابایی هم تونست کلی با دختر نازش بازی کنه و از کنار هم بودن بسیار لذت بردین ما از چهارشنبه غروب رفتیم و مامان جونشون هم پنجشنبه اومدن پیشمون و دور هم بودیم و اما عکس های دختری ناز مامانی و بابایی آرنیکا رفته پیاده روی خسته شده دیگه ...
بازم دلم گرفته
آره دیگه مامانی بایدم دلم بگیره آخه عزیزم تو بگو نه خودت بگو آخه فقط 150 گرم چرا مامان جان؟ من که خیلی خیلی هواتو دارم و خیلی بهت میرسم سوپ های خوشمزه و فرنی های خوشمزه و بازم خوشمزه های دیگه ولی .... دیشب بردمت پیش آقای دکتر همه چیز آلی جز وزن خانوم خوشگله که فقط 150 گرم اضافه شده بود،دکتر هم گفت اگه تا ماه دیگه حد اقل 400 گرم اضافه نکنی باید یه کارهایی بکنیم، پس بیا سعیمون رو بکنیم شاید بشه ها... بله عزیز دل وزنت شده 7400 ...
نویسنده :
مامان زری
0:17
هفتمین ماه زندگیت، نازنینم
تو اومدی تو خونمون نشستی تو رو جونمون با اون دو پای کوچیکت قدم زدی رو چشمامون با اون نگاه خوشگلت بهار کردی خزونمون با این همه ناز و ادات شیرین شده زندگیمون آهای آهای دختر من تویی تویی عزیز من تویی تویی نگار من شمع شبای تار من دختر ما آرنیکا &nbs...
سفر دخملی خوشگله
دلم می خواد برم سفر با شاپرک ها بپرم همراه مادر و پدر شادی رو هر جا ببرم تو دفترم گل بکشم طعم تابستونو بچشم آرنیکا دختر گلم،پنجشنبه 1392.5.17 با بابایی، مامان جون،دایی مصطفی و دایی مجتبی رفتیم ددر یعنی رفتیم مسافرت، به سمت سردشت و بانه ... اینم اولین عکس دخملی در شروع راه ظهر ساعت 12 ر...